یه آدم گل

اولین بار که دیدمش برام یه آدم معمولی بود.مثل بقیه.(البته به جز قیافش).وقتی بهش نزدیک تر شدم دیدم از اون بامرام هاست.ولی بلافاصله تابستون اومد و مارو از هم دور کرد، تا مهر. دوباره دیدمش.روز به روز بیشتر به هم نزدیک تر میشدیم.باهاش راحت بودم.به هم عادت کرده بودیم.حتی این تابستون هم نتونست ما رو از هم جدا کنه، که باز مهر رسید.خیلی خوشحال بودم که پیشمه.هر چند هفته ای یکی دو  روز بیشتر نمیدمش اما باز با تک زدن ها به یاد هم بودیم.چه زود گذشت این ترم ،خیلی زود.اما حالا یه چیزی شنیدم.میگه میخواد بره.دیگه اینجا نمیاد.اولاش جدی نگرفتم ، ولی داره میره.تنها دلخوشیم اون بود ، چون بقیه هم زود تر از اون رفته بودن...

اما حالا از ته دل میگم،  مهرداد جان ، همخونه ای گل ، هرجا باشی دوست دارم.