زنگنه ، مثل همیشه...


زنگنه مثل همیشه است ،با تمدن هزاران ساله اش ،از هفتاد هشتاد سال پیش تا اکنون...
اینجا مثل همیشه است،با قلعه دخترش ، ایستاده چون نگاهبانی سر فراز بر پشت بام گرد وخاکی آسمان...انگار وقتی همه خفته اند (شب و حتی روز ) اوست که همچون مادری مهربان با عظمتش ،آرام دهکده را در آغوش خود می کشد و تو گویی دست هایش آرام  آرام در گیسوی نسیم شب می خزد...
و چه افسانه هایی ساخته اند ، از شازده خانمی بر فراز قلعه که در آرزوی مرد بودن مرد ...از چاهی که تا همین اواخر به هسته زمین هم می رسید....از جویبار سنگ تراشش ،که آسیاب سنگی دارابگرد را می چرخاند و کماکان تا آخر دنیا امتداد داشت...
اینجا را دوست دارم ، به صداقت و راستی مردمانش ، به ساده اندیشی آن ها ... به سادگی کودکی هایم، و یقین دارم به روشنی  شمع های مغشوش در دل آن درخت مقدس...به لطافت باور  مقدس مادران ده...
زنگنه مثل همیشه است، اگر چه پر عطش...اشتباه فاحش رای مردم بر ناکار آمدی عده ای بی درد،آنان که در عطش خشک دهکده،ضیافت شام بزرگانه خود را در پی کسب مقام وشهرت می جویند... زنگنه می ماند ودیدگان صبور او...هیچ کس در اوج نمی ماند..